تجلیل از آزاده سرافراز دانشگاه سمنان
به مناسبت 26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی رئیس و دیگر مسئولان دانشگاه سمنان با آزاده سرافراز دانشگاه سمنان دیدار و گفتگو کردند .
به گزارش روابط عمومی دانشگاه سمنان ، در این دیدار دکترسعدالدین رئیس دانشگاه سمنان و تعدادی از مسؤولین دانشگاه با حضور در منزل دکتر علی حقیقی اصل، از وی به عنوان تنها آزاده سرافراز دانشگاه سمنان تجلیل کردند.
دکتر علی حقیقی اصل، متولّد شهرستان فردوس و عضو هیئت علمی و رئیس دانشکده مهندسی شیمی ، نفت و گاز و تنها آزاده دانشگاه سمنان است .
بخشی از خاطرات دکتر حقیقی اصل در کتاب گنج بی پایان:
شب بود و تاریک، با خودمان میگفتیم خوب حالا که میرسیم یک اتاقی ویا جایی را به ما میدن که بخوابیم. من عقب اتوبوس بودم. در را که باز کردند، دیدیم صدای آه و ناله میآید. گفتیم خدایا چه خبر است اینجا! وقتی به لبة در رسیدم، دیدم تونلی به طول سی، چهل متر با سربازها درست کردهاند. سربازها دو طرف ایستاده و کابل، نبشی و میلگرد به دست، منتظر ما بودند. هوا خیلی گرم بود و بعثی ها دستشان از این شلنگها لاستیکی بود و با آن به جان بچهها افتاده بودند و گرمی هوا باعث میشد این شلنگهایی که به ما میزدند، هم چین دور بدن آدم میپیچید. بعضیهاشون که واقعا انسانیت را زیر پا گذاشته بودند و با میلگرد و نبشی میزدند. براثر ضربات شلنگهایی که میزدند بعضیها چشماشونو از دست دادند چون شلنگ به چشمها اصابت کرده بود و باعث پارگی چشم بچه ها شده بود، صحنههای دردناکی بود. مسیر دیگری نبود. مجبور بودیم که از این تونل مرگ عبور کنیم شاید این تونل چیزی حدود سی متر بود که دوطرف ایستاده بودند و از تو با شلاق پذیرایی می کردند. این پذیرایی در استخبارات بغداد هم از ما شد!!! توی اون شرایط، تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود برای اینکه به سرم ضربه وارد نشود دستامو گذاشتم روی سرم. آنها هم تا جایی که توانستند شلنگ وشلاق نثارمان کردند. یادمه که یک جسم سخت مثل نبشی به سرم خوردکه اگر دستم نبود، معلوم نبود چی به سرم میآمد. طوری شده بود که حافظه هامان را از دست داده بودیم و چیزی یادمان نمی آمد. بعدها به مرور زمان حافظه هایمان بازیابی شد ولی اون موقع واقعا هیچی یادمون نبود هیچی اصلا ! یه کسی که انگار مغزشو خالی کرده باشند وهیچ گونه اطلاعاتی نداشته باشد. به انتهای خط که رسیدیم، دیدیم برخی افراد بهخاطر اصابت این کابلها، شلّاقها و شلنگها، چشمهایشان را از دست داده بودند. این شلنگها به چشمشان اصابت کرده و چشمشان شکافته شده بود. از بدن تعداد زیادی از بچّهها خون جاری بود. اینها حادثههای تلخی بود که در آنجا دیدیم. ده روز در زندان استخبارات بغداد بودیم. این شرایط را هر روز برایمان تکرار میکردند. آنجا سلّولهای انفرادی زیادی بود. از چیزهایی که روی دیوار نوشته شده بود، معلوم میشد قبلاً ایرانیهای زیادی آنجا بودهاند. نوشتههایشان حاکی از این بود که دوران خیلی سختی را سپری کردهاند.
نظر دهید